بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

پسر من

بدون عنوان

تصمیم گرفتم موهات رو کوتاه کنم کلی تحقیق کردم و گشتم تا یه آرایشگر برات پیدا کردم سالن ایلیا....بهش زنگ زدم گفت وقت ندارم کلی خواهش و معرفی دایی داوود که باهاش دوس بود که بالاخره یک شب بهت وقت داد ...با کلی استرس تو خیابون من و بابا منتظر تا بابابزرگ آوردت ..همگی رفتیم و دست آرایشگ درد نکنه حسابی و با حوصله خوشکلت کرد ..برات موزر و وسایل مخصوص خودت خریدم ..داسه آرایشگرت هم شیرینی و سکه بردم ...قربونت بشم ماه شدی ....... ...
11 فروردين 1393

زندگی من

بردیا پسر شیرین زبونم ...یه شعر برات میخونم تو بهش میگی هاپو...خیلی آروم سرت رو شونم میزاری و من میخونم ...عشق مامان نمیدونم چطور با کلمات توصیف کنم که هروقت نگات میکنم چه بغضی دارم از خوشحالی بودنت و نگرانی آیندت...این روزا دارم رو برنامه های جدیدی تمرکز میکنم ..واسه آینده تو و واسه بودن بهترین ها ...به مامان میگی دوست ندالم و من الکی گریه میکنم و بعد تو میگی دوست دالم دوست دالم ....
11 فروردين 1393

ابه

پسرم از خواب میشی میگی ماما آبه ..شی ...نو....دد  بهت میگم بردیا بگو مامان میگی بابا   بردیامامان   بابا   از هر چیزی میکشی بالا     فقط تو تاب خوابت میگیره  ......امروز عکس پارمیس رو بم نشون دادی گفتی ماما  آجی ..عکس رو بت دادم بوسش کردی ...قربونت برم اگه ببینی آجی ناراحته حتما میای بوسش کنی ...وقتی هم خوابه موهاشو میکشی که بیدارشه بازی کنید 
4 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر من می باشد